محل تبلیغات شما

زندگی ام یکهویی بیخود، دارد از پیش چشمم می گذرد. توی سرم هزار تا موسیقی ست. توی دلم، چیزهایی که نبوده است تا حالا. یک چیزهایی دارد معنا پیدا می کند، که دوست دارم بهشان فکر کنم. یک روهایی از من، سربرآورده است، که می خواهم بیشتر، پیدایشان کنم. یک حرف هایی چپ و راست می شود توی قلبم، که همنوایی می کنند، با این موسیقی بی کلامی که، ضربان قلبم را، تنظیم می کند. مثلن این که چرا من، سرما را، دوست دارم. و حالا هم مثل دیوانه های سرخوش، می روم، پنجره را باز می کنم. مثلن این که من، شورش را در می آورم، که وقتی که آرامم هم حتا، اشک می آید حلقه می زند توی چشمهام، و این صفحه را، درست نمی بینم. و این موسیقی تمام نمی شود. دارم تویش، زندگی می کنم. می لرزم. پنجره را می بندم. این لحاف گرم قرمز، سنگین است. نمی گذارد با یک حرکت سبک، از پهلوی راست، بروم به پهلوی چپ. اما می شود که تا زیر چشمهایم بیاورمش بالا، و آنقدر به تاریکی سقف نگاه کنم، تا ترک هایش کم کم، پدیدار شود. ترک هایی که یعنی، این خانه، از من، بزرگ تر است، و انگار که، مرا می شناسد.

 

پ.ن: اون دوست خوبم بهم میگه : دلم میخواد تو نوشته هات رنگ شادی بیاد، فقط به ادمای شاد اطرافت نگاه کن

اما نمی داند

اینجا همه ی آدم ها آیه یاس برایت می خوانند! آنجا را نمی دانم.

سالهاست ، شادی حلقه گمشده مردم این وادی است

برای من نوشته ، برای اون نوشتم

گاهی غیرممکن هم غیرممکن است

دوست داشتن آدم ها

نمی ,یک ,من، ,توی ,کنم ,دوست ,می شود ,از من، ,کنم یک ,مثلن این ,این که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها